چونکه من از دست شدم، در ره من شیشه منه ...


همیشه عطر حضورت را هنوز بر درگاهی ظاهر نشده، حس می‌کنم.

آنچنان می‌آیی که چشم‌هایم مات هیبت‌ات می شود. چنان هجوم می‌آوری بر تمام روح و ذهن و دست‌هایم، که گویی دیگر بار توفان نوح وزیدن گرفته است. از فرسنگ‌ها فرسنگ، بوی تن‌ات را می‌شنوم. همیشه همان شرم و همان نگاه دزدکی ...

می‌خواهی قیل و قال راه بیاندازی و تا آنسوی نفسگاهمان، آمدنت را، بودنت را اعلان کنی ... اما هربار، نمی‌دانم چرا، آرام آرام می‌خزی و میان دستان بی‌رمق‌ام خودت را جای می‌دهی ... همیشه همینطور ناخوانده و ناگهانی ... همیشه همینطور نامنتظر و وحشی ... هنوز چشم‌هایم به آشوب آمدنت خو نکرده، دست‌هایم را می‌بری میان گیسوان بی‌انتهایت … میان شب‌های سکوت و ستاره و خنکای سینه‌هایت. آه که چقدر انبوه گیسوانم تشنه گرمای دستان توست …

وقتی که می‌آیی مدام باید میان انبوه واژه‌هایم جستجو کنم، مدام با خودم و با هزار هزار واژه انباشته در سلول‌های ذهنم کلنجار بروم تا آن کلام سزاوار حضورت را بیابم. هنوز هم، بر دروازه‌های شهر تن‌ام که نمایان می‌شوی، گیج و مبهوت ذره ذره اندامم را به زیر پاهایت قربانی می‌کنم. کاش خبرت را پیش از ولوله حضورت، پیغام می‌دادی …


پ.ن: دو چیز را در جهان بیشتر دوست می‌دارم: شعر و زن. شعر شعور و کشف و شهود هستی است و زن شعر هستی.


نظرات 4 + ارسال نظر
قربانگاه شنبه 9 دی 1391 ساعت 08:51 ق.ظ

پی نوشتت منو یاد حرفهای نزار قبانی می اندازه.
.

آره ... قسمت اولش شبیه یکی از حرفای اونه ... ولی قسمت بعدیش دیگه شبیه فکرهای خودمه ...

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 07:57 ب.ظ http://yaassamin.blogsky.com

‫در پسِ دیوارهایِ سنگی یِ حماسه هایِ من
همه آفتاب ها غروب کرده اند.

آن سویِ دیوار ، مردی با پُتکِ بی تلاش اش تنهاست،
به دست های خود می نگرد
و دست های اش از امید و آینده تهی ست.

گلاره جمعه 15 دی 1391 ساعت 11:25 ب.ظ http://g-elareh.blogfa.com/

بوی شور می آید کیوان .. از لای نوشته ت بوی شور، شوریدگی کلام .. وحشی چشم ها و دست ها و فکر ها می آید ..

هی با خودم تکرار می کنم ... باید ببُرم باید بشکنم باید رها کنم رها شوم ... اما هنوز عزم جزم نکرده، آفتاب دوباره در درگاهی پنجره ام می شکوفد ... باید صبوری کنم، صبوری صبوری صبوری ...

من مست می عشقم هوشیار نخواهم شد ...

صیحه شنبه 16 دی 1391 ساعت 12:42 ق.ظ http://www.nafkheesoor.blogfa.com

آخرش قشنگ بود ، زن و شعر .

سلام .

کاش آخر این روزگار هم قشنگ باشه ... آخر همه چیز اصلن ...

علیک سلام ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد