چشم هایت ...


در من هزار هزار ترانه باکره است

که در حسرت هم آغوشی لب‌های تو می‌سوزد

کاش اندوه‌ام را

به خط باران

بر تن قاصدک‌ها می‌نوشتم

تا تو از برشان کنی.


آه معشوق لحظه لحظه‌های من

بیا اینبار

تنها همین یکبار

برهنه بر تن ماسه‌زار

باران را دعا کنیم

شاید

می‌دانم دور نیست -

برگ‌های سبز سرزمین‌مان

در میان بازوان و چشم‌های‌مان بروید

چشم‌ها و بازوان‌مان

می‌دانی؟


چشم‌هایت

آشیانه جوانه‌هاست

و بازوانت

رستنگاه ابدی سبزه‌ها.


نظرات 5 + ارسال نظر
mohamad شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 12:04 ق.ظ http://www.shanc.blogsky.com

نتونستم درک کنم!
نمیدونم چرا!
جز همون خط اول!
آپم!

مرسی از خوندنت ...

یاسمین شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 09:33 ق.ظ http://yassaamin.blogsky.com/

خوشگل و با احساس

mohamad شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 02:08 ب.ظ http://www.shanc.blogsky.com

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غاقل از احوال دل خویشتنم
ممنون از نظرت

صیحه سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 10:21 ب.ظ http://www.nafkheesoor.blogfa.com

آه معشوق لحظه لحظه ی من !

سلام .

گلاره پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 11:41 ق.ظ

در میان بازوان مان جوانه بزند بهار .. بروید دلتنگی ..

بهار ...
دلتنگی ...
من میان زمستان گم شده ام و تا بهار و جوانه زدن راه نفسگیر و طولانی ست ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد